«امروز دنیاى اسلام با توطئههاى دشمنان مواجه است. من به شما برادران و خواهران عزیز ـچه ایرانى و چه غیرایرانىـ عرض بکنم، امروز مهمترین دستاویز دشمن براى مقابلهى با بیدارى اسلامى، ایجاد اختلاف است. مسلمان را در مقابل مسلمان قرار دادن، مسلمان را به دست مسلمان از بین بردن، اینها را به هم مشغول کردن.»
موضوع وحدت از جمله مهمترین تأکیدات مقام معظم رهبری در
دهههای اخیر است. ایشان همواره با تأکید بر این مهم و روشنگری دربارهی
توطئههای دشمنان برای اختلافافکنی در میان مسلمانان، نسبت به هوشیاری
مسلمین هشدار میدهند.
بیانات رهبری در دیدار مسئولان نظام و مهمانان کنفرانس وحدت اسلامی:
«علاج این بیمارى، احساس اتحاد بین مسلمین است؛ ملتهاى مسلمان باید با هم متحد شوند. در داخل هر کشور، گروههاى مختلف، مذاهب مختلف، جناحهاى مختلف، باید دست به دست هم بدهند؛ اختلافات فکرى و عقیدتى و سیاسى و سلیقهاى و جناحى را بر حرکتهاى اساسىِ خودشان حاکم نکنند، تا بتوانند در مقابل دشمن بایستند؛ امروز راه، فقط این است. با انواع حیل دارند تلاش میکنند ایجاد اختلاف کنند؛ میبینید شما. وقتى مسلمانها سرشان به اختلاف با یکدیگر مشغول شد، مسئلهى فلسطین در حاشیه قرار میگیرد؛ ایستادگى در مقابل زیادهخواهى آمریکا و غرب، در حاشیه قرار میگیرد؛ آنها امکان پیدا میکنند که نقشههاى خودشان را عمل کنند.»
سقوط حکام مستبد در کشورهای اسلامی عربی و گسترش امواج اولیه بیداری اسلامی در آینده، ضمن نفی سیاستهای غرب در سرزمینهای اسلامی و صیانت از سرمایههای ملی، میتواند به سوی نوعی از همگرایی اسلامی حرکت نماید و زمینههای شکلگیری یک بلوک قدرت را فراهم آورد. به نظر میرسد آنچه غرب را بیشتر از همه به هراس انداخته، بُعد فکری و نظری ای است که جریان بیداری اسلامی می تواند پرچم دار آن باشد؛ چرا که آیندهی جریان بیداری اسلامی، در عین تحدید حوزهی منافع استکبار در منطقه، میتواند به افول اندیشههای اومانیستی و شکلگیری یک تمدن اسلامی بدل گردد. لذا بیداری اسلامی، که پایهایترین تأثیر آن، رشد آگاهیهای سیاسی، اقتصادی و البته گرایش به اسلامی سیاسی در ملتهای مسلمان است، پیامدهای مستقیم و غیرمستقیمی برای نظام بینالملل سلطه و عناصر و فرآیندهای درونی آن خواهد داشت. لذا پرسش اصلی این است که «ایجاد اختلاف»، به عنوان مهمترین دستاویز دشمن برای مقابله با اقدامات منتهی به بیداری اسلامی، چه تبعاتی برای مسلمانان دارد؟ و وحدت به عنوان مهمترین راهحل مقابله با این پروژه چگونه قابل دستیابی است؟
۱٫ غرب و اختلافافکنی در میان امت اسلامی
«ساموئل هانتینگتون»، از نظریهپردازان مشهور آمریکایی، میگوید: «در جهان جدید، منبع اصلی تعارض، ایدئولوژی یا اقتصاد نخواهد بود. شکافهای بزرگ میان بشریت و منبع اصلی تعارض، فرهنگی خواهد بود. رویارویی تمدنها، سیاست جهانی را تحتالشعاع قرار خواهد داد. در هر دو سوی، تعامل اسلام و غرب با عنوان برخورد تمدنها تلقی میشود.» لذا جنگ جهانی آینده جنگ تمدنهاست. از این منظر، اسلام به عنوان یک تهدید راهبردی عمده در دورهی پس از جنگ سرد جانشین امپراتوری کمونیسم شده است. لذا غرب خود را در یک حالت تقابل پیشدستانه با جهان اسلام قرار میدهد. یکی از اساسیترین پیشدستیهای غرب در مواجهه با بیداری اسلامی، ایجاد اختلافات قومی، مذهبی، سیاسی و… است. اختلافافکنی جبههی استکبار در میان ملتهای مسلمان، تضعیف کشورهایی است که با بهرهگیری از پتانسیلهای انرژی و ژئوپلیتیک، در آیندهی جهانی نقشی اساسی خواهند داشت.
اختلافافکنی استعمار البته سابقهای دیرین دارد. به عنوان مثال، انگلستان به همراه سایر کشورهای اروپایی استعمارگر، پس از پایان جنگ جهانی اول و فروپاشی خلافت عثمانی، طی قرارداد ساکس پیکو در سال ۱۹۱۶م، مشرق عربی را به کشورهای کوچک و ضعیف تجزیه نمود. این سیاست البته بعدها با قرار دادن یک مؤلفهی ژئوپلیتیک و ژئوکالچر مخالف با یکپارچگی اسلامی، که در رژیم جعلی صهیونیستی تجسم یافت، پیگیری گردید. هماینک نیز این رویکرد کلان در قالب ایجاد تقابلهای متعدد در منطقهی خاورمیانه اسلامی دنبال میگردد؛ تقابل عرب و عجم، شیعه و سنی، سکولار و اسلامگرا، سلفی و رافضی و…
در دیدگاه غرب، اسلام به عنوان یک تهدید راهبردی عمده در دورهی پس از جنگ سرد جانشین امپراتوری کمونیسم شده است. لذا غرب خود را در یک حالت تقابل پیشدستانه با جهان اسلام قرار میدهد. یکی از اساسیترین پیشدستیهای غرب در مواجهه با بیداری اسلامی، ایجاد اختلافات قومی، مذهبی، سیاسی و… است.
۲٫ تبعات بینالمللی شکاف میان مسلمانان
پروژهی اختلافافکنی در جهان اسلام و در میان مسلمانان، اختلافات فرقهای مذهبی، اختلافات مرزی، سختگیری به اقلیتهای مذهبی ساکن در میان مسلمانان و… بزرگ نمایاندن این اختلافات و تبدیل آنها به نزاع و کشمکش، از جمله رویکردهای تاریخی استعمار و استکبار جهانی در جهان اسلام بوده است. لذا این تداوم و تعمیق این رویکرد و مهمتر از آن، بازتاب جهانی آن، کمترین دستاوردی که نصیب غرب خواهد نمود، به بیراهه کشاندن امواج بیداری اسلامی است. شکافهای مذهبی، فرهنگی و سیاسی در سطح جهان اسلام تبعات فراوانتری را به دنبال خواهد داشت که در ادامه به برخی از آنان اشاره میشود:
الف) اسلامهراسی و بسیج افکار عمومی جهانی: ناآگاهی نسبت به اسلام و داشتن انگارههای نادرست، به این دلیل که مانع تشکیل زمینهی مناسب برای فهم و ارتباط مثبت با پیروان اسلام است، یکی از نشانههای برجستهی زندگی در جهان غرب است. ناآگاهی جوامع غربی از اسلام و انگارههای غلطشان نسبت به اسلام و مسلمانان در عواملی ریشه دارد که مهمترین آنها عبارت است از:
۱٫ نقش لابی (گروه فشار) یهودیـصهیونیستی در ارائهی تصویری زشت از مسلمانان و یک دشمن دیرین جهان متمدن غرب.
۲٫ سخن گفتن از اخلاق مسیحی و یهودی به عنوان اخلاق جهانی مقبول و شایستهی پیروی در جامعهی جهانی.
۳٫ وصف کردن اسلام به تروریسم و تعصب و تحقیر زن و عدم تسامح نسبت به غیرمسلمانان و رد دمکراسی و…
۴٫ ترس غربیها از خطر رو به فزونی اسلامگرایی و بیم آنان از جنگ احتمالی اسلام و غرب در آینده و تغذیهی این هراسها از سوی رسانهها.(۱)
از سویی میتوان گفت که ریشهی قسمتی از چالش کنونی حاکم بر روابط اسلام و غرب، اختلافات تمدنی عمیقی است که در تاریخ جریان داشته است؛ چنان که ساموئل هانتینگتون، در نظریهی برخورد تمدنها میگوید، بخش مهمی از این چالش، بر تعارض منافع میان اسلام و غرب استوار است؛ به گونهای که غرب تا حدی آمادگی پذیرش اسلام معتدل را دارد؛ اسلامی که منافع سیاسی و اقتصادیاش را تضمین کند و تهدیدی برای آن نباشد. اما فارغ از ریشههای پدیدهی اسلامهراسی، آنچه اهمیت دارد نتیجه و تبعات این روند است. اساسیترین نتیجهی این امر بسیج افکار عمومی جهانی علیه مسلمانان خواهد بود؛ کاهش امنیت مسلمانان ساکن در غرب، اعمال فشار بر اجرای مراسم دینی، بهانهتراشی جهت مداخلات نظامی، فشار به کشورهای اسلامی به بهانههای حقوق بشری و…
ب) عدم حضور مسلمانان در قدرت جهانی: مهار بیداری اسلامی، پیاده کردن فرهنگ و ارزشهای لیبرالدمکراسی، در کنار تسلط اقتصادی بر منابع انرژی جهان، سه هدف راهبردی طرح خاورمیانه بزرگ ایالات متحدهی آمریکا بود. البته در تمامی سالهای قرن بیستم نیز تسلط بر کشورهای صادرکنندهی نفت، به ویژه در خاورمیانه، محور سیاست خارجی و بینالمللی دولتهای بزرگ بوده است. لذا اکنون در معادلات سیاسی اقتصادی منطقهی خاورمیانه، سه مقولهی بیداری اسلامی، انرژی و امنیت اسرائیل، آنچنان به یکدیگر وابسته شدهاند که مسائل و جریانهای فکری، اقتصادی و ژئوپلیتیکی جهان را تحتالشعاع خود قرار دادهاند؛ به گونهای که امکان جدا کردن آنها از یکدیگر غیرممکن شده است.
از این رو منطقهی خاورمیانه، به دلیل برخورداری از حدود دوسوم ذخایر شناختهشدهی نفتی و تولید و صدور روزانه بیش از نیمی از نفت مصرفی جهان، در مراکز ثقل سیاستهای نظام سرمایهداری، به ویژه آمریکا و اروپا قرار دارد. میزان و چگونگی موفقیت یا شکست طرحهایی نظیر خاورمیانهی بزرگ، به قدرت جنبشهای اسلامی، وحدت و تعمیق بیداری اسلامی بستگی دارد. اساساً نظم آیندهی اقتصادی جهان، با توجه به اینکه منابع عظیم انرژی و همچنین چهارراههای استراتژیک تجارت انرژی در جهان اسلام متمرکز شده است، وابستگی شگرفی به سیاستهای کشورهای اسلامی دارد.
در عصر جهانی شدن، با اشاعهی آگاهی جهانی، جنبههای عام فرهنگی معطوف به شرایط و مسائل جهانی تقویت میشود و شرایط برای طرح ایدههای جهانشمول لیبرالدمکراسی، بیش از گذشته فراهم میگردد و به این ترتیب، ملتهای مسلمان، از یک سو در معرض تهاجم اندیشهای غرب قرار دارند و از سوی دیگر و در درون خود، درگیر بحران هویت و اندیشه، حاصل از فرآیندهای گذار به توسعهیافتگی نیز هستند.
ج) افزایش تروریسم و تعمیق توسعهنیافتگی در کشورهای اسلامی: دیدگاه آمریکا بعد از یازدهم سپتامبر، بر این امر مبتنی است که توسعهی دمکراسی باعث افزایش امنیت میشود و از پیدایش تروریسم جلوگیری میکند. بدین شکل که دمکراسی از طریق افزایش موقعیت هماهنگی بینقومی در جوامع چندفرهنگی، باعث کاهش خطر تروریسم میشود. لذا خاورمیانهی اسلامی به عنوان منطقهای غیردمکراتیک، منشأ تروریسم و بیثباتی در نظام بینالملل تلقی میگردد.
«اولیویه روئا»، در کتاب «اسلام جهانیشده»، در مورد اسلام رادیکال بحث عمیقی را مطرح میکند. به اعتقاد او، دینداری خالص اسلامی، که همواره در فرهنگ ملی یا محلی ریشه دارد، ریشهی پدیدهی تروریسم نیست؛ بلکه شاخهی رادیکال آن، محصول چیزی است که اولیویه روئا آن را «سرزمینزدایی» اسلام مینامد؛ یعنی آحاد جوانان مسلمانی که رو به فعالیتهای تروریستی میآورند، ریشههای فرهنگی خود را از دست دادهاند. این مسئله روشن میکند که چرا سرمنشأ بسیاری از اسلامگرایان رادیکال، غرب است و نه منطقهی خاورمیانه. لذا اسلامگرایی رادیکال، در واقع ایدهای اسلامی نیست، بلکه ریشههای آن غربی است.(۲)
لذا باید گفت سه مؤلفهی توسعهنیافتگی، فرهنگ رادیکال تکفیری و تروریسم، در کشورهای اسلامی، در تعامل با یکدیگر قرار دارند. تضعیف فرهنگ تقریبی و وحدت در جهان اسلام سبب رشد حرکات افراطی در قالب گروههای تکفیری میگردد. حرکات تروریستی همانند القاعده در سالهای اخیر خسارات و مصائب بسیاری بر امت اسلام بر جای گذاشته است و در عین برابر نشان دادن اسلام به تروریسم، مستقیم و غیرمستقیم منافع غرب را در مناطق اسلامی افزایش داده است؛ چه اینکه عمدهی مداخلات نظامی غرب در کشورهای مسلمان به بهانهی مبارزه با تروریسم صورت پذیرفته است. ناگفته پیداست که جایگزینی رویکرد تقریبگرایانه و تقویت فرهنگ گفتوگوی دینی در میان فرق اسلامی، نقشی اساسی در کاهش جنایات صورتگرفته علیه شیعیان در عراق، پاکستان و… و نفی بهانههای غرب برای تداوم اشغالگری در سرزمینهای اسلامی دارد.
د) استحاله و از خود بیگانگی فرهنگی نسلهای آتی: کوشش برای شکل دادن و بنیانگذاری نظامی جدید با جهانبینی مادی و سلطهگرا در تضاد است و تلاش برای تحقق نظام دیگری متفاوت از نظام تحمیلی «دولتملت» و به عبارت دیگر، حرکت در جهت همگرایی و در نهایت وحدت جهان اسلام به منظور مقابله با سلطهی فرهنگی و ارزشی غرب و احیای فرهنگ و ارزشهای دینیتوحیدی، نگرانی دیگری است که علت بسیج امکانات و جنگ برضد بیداری اسلامی شد.
در سوی دیگر، در عصر جهانی شدن، با اشاعهی آگاهی جهانی، جنبههای عام فرهنگی معطوف به شرایط و مسائل جهانی تقویت میشود و شرایط برای طرح ایدههای جهانشمول لیبرالدمکراسی، بیش از گذشته فراهم میگردد و به این ترتیب، ملتهای مسلمان، از یک سو در معرض تهاجم اندیشهای غرب قرار دارند و از سوی دیگر و در درون خود، درگیر بحران هویت و اندیشه، حاصل از فرآیندهای گذار به توسعهیافتگی نیز هستند. لذا یکی از اساسیترین مسائل پیش روی جوامع مسلمان، مسئلهی استحالهی فرهنگی خواهد بود. حضور بیبرنامهی مسلمانان در فرآیند مدرنیسم، این پتانسیل را خواهد داشت که دو نتیجهی متفاوت را در کنار هم خلق نماید؛ یا مسلمان سکولار و یا مسلمان بنیادگرای تکفیری. استحالهی فرهنگی البته نتیجهی عدم تلاش مسلمانان در استخراج ابعاد نظری اسلامی و عدم تکیه بر فرهنگ غنی اسلام نیز هست.
برهان