رمز و راز همراهی امام علی (ع) با خلفا

علی(ع) نخستین گرونده به پیامبر اسلام و او....

  علی(ع) نخستین گرونده به پیامبر اسلام و او....

به نقل از "ندای یک بسیجی": علی(ع) نخستین گرونده به پیامبر اسلام و اولین تصدیق کننده ایشان بود (نهج البلاغه، خطبه 71).همیشه همراه پیامبر و مصاحب ایشان بود. (نهج البلاغه، خطبه 192) در راه حق، لحظه ای دچار شک و تردید نشد. (نهج البلاغه، حکمت 184).به راههای آسمان عالمتر از راههای زمین بود(نهج البلاغه،خطبه 189) و علم در سینه اش موج میزد (نهج البلاغه، حکمت 147).در جایی که قهرمانان، پایشان می لرزید و مجبور به عقب نشینی می شدند در کنار پیغمبر اسلام بود و جانش را سپر بلایشان می کرد. (نهج البلاغه، خطبه 197) این علی (ع) با اوصافی چنین بعد از رحلت رسول خدا و در ارتباط با وقایع پیش آمده در سقیفه چه کرد؟ سوالی که پاسخ بدان می تواند راهگشای امروز عمل مسلمین باشد. در پاسخ به این سوال به نکاتی چند اشاره می گردد.

پرهیز از ایجاد تزلزل در دستگاه حاکمه دوران خود

 علی (ع) خلافت را حق خود می دانستند. حدود چند ماهی بعد از سقیفه نیز تلاش کردند تا شاید بتوانند حق از دست رفته را برگردانند اما از آنجا که دیدند که دیگر مردم بیعت کرده اند و کار، تمام شده است، هیچگاه ضررو خطری را برای دستگاه حاکمه ایجاد نکردند و فرمودند:

لَقَدْ عَلِمْتُمْ أَنِّی أَحَقُّ بِهَا مِنْ غَیرِی وَ وَاللَّهِ لَأُسَلِّمَنَّ مَا سَلِمَتْ أُمُورُ الْمُسْلِمِینَ وَلَمْ یکُنْ فِیهَا جَوْرٌ إِلَّا عَلَی خَاصَّهً الْتِمَاساً لِأَجْرِ ذَلِکَ وَفَضْلِهِ وَزُهْداً فِیمَا تَنَافَسْتُمُوهُ مِنْ زُخْرُفِهِ وَزِبْرِجِهِ.

همانا می‌‏دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم، سوگند به خدا به آنچه انجام داده‌‏اید گردن می‏نهم تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو براه باشد و از هم نپاشد، و جز من به دیگری ستم نشود و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم و از آن همه زر و زیوری که به دنبال آن حرکت می‏کنید، پرهیز می‏‌کنم.

ایشان در این جمله بیان می دارند تا زمانی که امور مسلمین با سلامت در جریان است و کسی جز او مورد ستم قرار نمی گیرد، دست روی دست خواهند گذاشت و تسلیم خواهند بود.

از کناره گیری تا همراهی با دستگاه حکومت

علی(ع) در ادامه این کنار کشیدن و به غارت رفتن میراثش آنگاه که دیدند جریان”رده” زمینه ای برای ضربه اسلام، فراهم کرده است، وارد میدان شدند و به صورت فعال ایفاء نقش کردند و به همراهی با دستگاه حکومت پرداختند.در این باره می فرمایند:

فَأَمْسَکْتُ یَدِی حَتَّى رَأَیْتُ رَاجِعَهَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ یَدْعُونَ إِلَى مَحْقِ دَیْنِ مُحَمَّدٍ ( صلى الله علیه وآله ) فَخَشِیتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِیهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَکُونُ الْمُصِیبَهُ بِهِ عَلَیَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَایَتِکُمُ الَّتِی إِنَّمَا هِیَ مَتَاعُ أَیَّامٍ قَلَائِلَ یَزُولُ مِنْهَا مَا کَانَ کَمَا یَزُولُ السَّرَابُ أَوْ کَمَا یَتَقَشَّعُ السَّحَابُ فَنَهَضْتُ فِی تِلْکَ الْأَحْدَاثِ حَتَّى زَاحَ الْبَاطِلُ وَ زَهَقَ وَ اطْمَأَنَّ الدِّینُ وَ تَنَهْنَهَ وَ مِنْهُ

از مداخله در کار دست نگاه داشتم تا آنکه مشاهده نمودم گروهى از اسلام باز گشته، و مردم را به نابود کردن دین محمّد صلّى اللّه علیه و آله دعوت مى‏کنند، ترسیدم اگر به یارى اسلام و اهلش برنخیزم رخنه‏اى در دین ببینم یا شاهد نابودى آن باشم که مصیبت آن بر من بزرگتر از فوت شدن حکومت بر شماست، حکومتى که متاع دوران کوتاه زندگى است، و همچون سراب از بین مى‏رود، یا همچون ابر از هم مى‏پاشد. بنا بر این در میان آن فتنه‏ها قیام کردم تا باطل از بین رفت و نابود شد، و دین به استوارى و استحکام رسید.(نهج البلاغه، نامه 62)

مشورت دادن به خلفا

علی(ع) در تمام مدت بیست و پنج ساله دوری از خلافت ظاهری، در حد امکان و در صورت نیاز به خلفا کمک کردند.خود ایشان جایگاه خود را در تمام این مدت، “وزارت “توصیف کرده و می فرمایند:

دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الْآفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّهَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً(نهج البلاغه، خطبه 92)

رهایم کنید و غیر مرا بخواهید، زیرا ما با حادثه‏‌اى روبرو هستیم که آن را چهره‏ ها و رنگهاست، حادثه‏ اى که دل‌ها بر آن استوار، و عقل‌ها بر آن پایدار نمى ‏ماند. آفاق حقیقت را ابر سیاه گرفته، و راه مستقیم دگرگون و ناشناخته شده است. بدانید اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساس آنچه خود مى‏دانم با شما رفتار مى‏کنم، و به گفتار هیچ گوینده و سرزنش هیچ سرزنش کننده‏اى توجه نمى‏کنم. و اگر رهایم کنید مانند یکى از شما خواهم بود، و شاید شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى کسى باشم که حکومت خود را به او مى‏سپارید. و من براى شما به وزارت بنشینم بهتر از قیام به امارت است.

علی هیچگاه با حکومت قهر نکرد

علی(ع) بعد از درگذشت خلیفه دوم، آنگاه که به عنوان یکی از اعضاء شورای شش نفره دعوت شد علی رغم آنکه ابدا با هیچکدام از آنها هم ردیف نبود اما بدون آنکه قهر کند وارد شد .هر چند به خاطر آنکه تاکید کرد من به کتاب خدا و سنت پیامبر و اجتهاد خودم عمل می کنم و حاضر نشد یک لحظه دروغی برای به دست آوردن قدرت بگوید از دستیابی به حکومت کنار گذاشته شد.علی(ع) شیفته قدرت نبود و آن چنانچه معاویه بارها به قصد تخریب وجهه ایشان بیان می کرد هیچگاه بر خلافت که یک مقام ظاهری است رشک نبرد و حسد نورزید که اگر این بود آنگاه که ابوسفیان بعد از سقیفه، پیشنهاد همکاری داد و گفت :دست خود را بگشا تا با تو بیعت کنم و به خدا سوگند، اگربخواهی، مدینه را برایت پُر از مردان جنگی و اسب خواهم کرد آن را نپذیرفت و به او فرمود: «نیازی به نصیحت تو ندارم» و یا در همین شورای شش نفره چنان گفت که ذکر آن رفت.علی (ع) در نامه ای در پاسخ به ادعاهای معاویه در این خصوص فرمودند:

“هنگامى که مردم ابوبکر را به سرپرستى خویش مى‌گرفتند، پدرت نزد من آمد و گفت: پس از محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم تو سزاوارترین کس به این کار هستى و من در این زمینه رهبرى مقاومت در برابر هر کس را که به مخالفت با تو پردازد بر عهده گیرم. دستت را فراز آر تا با تو بیعت کنم. و من چنان نکردم. و تو خود دانى که پدرت چنین گفت و چنین مى‌خواست، و این من بودم که امتناع کردم زیرا مردم به روزگار کفر نزدیک بودند و من از ایجاد تفرقه بین مسلمانان بیم داشتم. پس پدرت بیش از تو به حق من آگاه بود و اگر تو نیز همان قدر که پدرت حقم را مى‌شناخت، حق مرا بشناسى راه درست را یافته‌اى و اگر چنین نکنى خداوند (مرا) از تو بى‌نیازى دهد.(وقعه الصفین، صص 123-125)

پرهیز از تفرقه و پرداختن به دشمن اصلی

 علی(ع) هرگاه در مواجهه با سوال در خصوص وقایع بعد از رحلت پیامبر مکرم اسلام قرار می گرفت به بسط و شرح آن نمی پرداخت و فقط گذرا به بیان استدلال خویش می پرداخت. به عنوان نمونه، آنگاه که علی(ع) بر بالای منبر سخن می گفتند یکی از مردان بنی اسد از ایشان پرسید: چرا مردم، شما را از خلافت باز داشتند، در حالی که شما بدان سزاوارتر بودید؟ امام با بیان این نکته که پرسش مذکور ناسنجیده است فرمود: « اى برادر بنى اسدى تو مردى پریشان و مضطربى که نابجا پرسش مى ‏کنى، لیکن تو را حق خویشاوندى است، و حقّى که در پرسیدن دارى و بى ‏گمان طالب دانستنى. پس بدان که: آن ظلم و خود کامگى که نسبت به خلافت بر ما تحمیل شد، در حالى که ما را نسب برتر و پیوند خویشاوندى با رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلّم استوارتر بود، جز خودخواهى و انحصار طلبى چیز دیگرى نبود که: گروهى بخیلانه به کرسى خلافت چسبیدند، و گروهى سخاوتمندانه از آن دست کشیدند.”آنگاه حضرت فرمودند که” داور خداست، و بازگشت همه ما به روز قیامت است (نهج البلاغه، خطبه 162)علی (ع) در پاسخ به نامه معاویه که در آن بیان کرده بود شیخین افضل از علی (ع) بوده اند بدون آنکه وارد در این بحث شود با بیانی عتاب آلود به معاویه می فرمایند:

“پنداشتى که برترین انسان‏ها در اسلام فلان کس، و فلان شخص است  چیزى را یاد آورده‏اى که اگر اثبات شود هیچ ارتباطى به تو ندارد، و اگر دروغ هم باشد به تو مربوط نمى ‏شود، تو را با انسانهاى برتر و غیر برتر، سیاستمدار و غیر سیاستمدار چه کار است اسیران آزاد شده  و فرزندانشان را چه رسد به تشخیص امتیازات میان مهاجران نخستین، و ترتیب درجات، و شناسایى منزلت و مقام آنان هرگز خود را در چیزى قرار مى ‏دهى که از آن بیگانه‏ اى…”(نهج البلاغه، نامه 28)

ودر بخش دیگری از نامه می فرمایند:

” (به هر تقدیر) نمى‌دانم آیا صحابه در این مورد که حق مرا گرفته‌اند (خطایى نکرده‌اند) و از این عیب منزه و سالمند؟ یا انصار ستم کرده‌اند؟ [بلکه]فقط این را دانستم و دیدم آنچه سلب شده همان حقّ من است، و آن را به خدا واگذاشتم که از ایشان درگذرد.(نامه 28)

چنانچه گفته شد علی(ع) علی رغم تاکید بر احقیت و اولویت خود در حکومت و نقد آنچه صورت گرفته بود اما هیچگاه مسائل پیش آمده بعد از پیامبر اسلام را مایه تفرق نساختند. علی(ع) در عین بیان استدلال و بحث عالمانه تا آنجا که به تفرقه و اختلاف نینجامد، داوری در مورد گذشته را به خدای تعالی و روز جزا واگذاشتند و هیچگاه زبان به طعن و سب و لعن نگشودند و بلکه فراتر از آن همواره در حد امکان مساعدت کردند و از آنچه شایسته بود تمجید کردند و آنچه را که ناشایست بود تذکر دادند و به تعبیر خویش، در مقام وزارت، نقشی فعال ایفا نمودند. ایشان همواره تاکید داشتند که باید اکنون را دید و بر دشمنان حقیقی اسلام توجه داشت و از اینرو در پاسخ به پرسش مرد اسدی که در باره سقیفه پرسیده بود فرمودند:

“بیا و داستان پسر ابو سفیان را به یاد آور…” 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.