ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
وی می فرمودند: روزی نشسته بودم ، ناگاه وارد باغی شدم که بسیار مجلل و با شکوه بود و مناظر دلفریبی داشت، ریگهای زمین آن بسیار دلربا بود و درخت ها بسیار با طراوت و خرم و نسیم های جان فزا از لابه لای آنها جاری بود.
بقیه در ادامه مطلب
من وارد شدم و یک سره به وسط باغ رفتم، دیدم حوضی است بسیار بزرگ و مملو از آب صاف و درخشان ،بطوری که ریگهای کف آن دیده می شد.
این حوض لبه ای داشت و دختران زیبائی که چشم آنها را ندیده ، با بدنهای عریان دور تا دور این حوض نشسته و به لبه دیواره حوض یک دست خود را انداخته و با آب بازی می کنند، و با دست آبهای حوض را بر روی لبه و حاشیه می ریزند
و آنها یک رئیس دارند که از آنها مجلل تر و زیباتر و بزرگ تر بود و او شعر می خواند و این دختران همه با هم رد او را می گفتند و جواب می دادند.
او با آواز بلند یک قصیده طولانی را بند بند می خواند و هر بندش خطاب به خدا بود که :«به چه جهت قوم عاد را هلاک کردی، و قوم ثمود را هلاک کردی و فرعونیان را غرق دریا کردید و...»
و چون هر بند که راجع به قوم خاصی بود تمام می شد این دختران همه با هم می گفتند : به چه حسابی به چه کتابی؟
و همینطور آن دختر رئیس اعتراضات خود را بیان می کرد و اینها همه تاییدا پاسخ می دادند.
من وارد شدم ، ولی دیدم همه اینها با من نامحرمند . لذا دور استخر که حرکت کردم از همان راهی که آمده بودم به بیرون باغ رهسپار شدم.
سلام و خداقوت
مطلب خوب شما در حرف تو منتشر شد.
http://www.harfeto.ir/?q=node/44231
موفق باشید
یاعلی. التماس دعا
سلام
باتشکر از مطلب خوب شما.این مطلب در گلستان بلاگ منتشر شد.
http://golestanblog.ir/%D8%A8%D8%B1%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%AF-%D8%A2%DB%8C%D8%AA-%D8%A7%D9%84%D9%84%D9%87-%DA%AF%D9%84%D9%BE%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%AD%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D8%A8%D9%87/
منتظر مطالب بعدی شما هستیم.
یاعلی. التماس دعا